ديشب كه على تو را غسل ميداد وقتى اشكهاى جانسوز او را ديدم،
وقتى ضجههاى حسن و حسين را شنيدم، وقتى مو پريشان كردن و صورت خراشيدن زينب و امكلثوم را ديدم ديگر تاب نياوردم،
نه من، كه كائنات بيتاب شد و چيزى نمانده بود كه من فرو بريزم و زمين از هم بپاشد و كائنات سقوط كند.
تنها يك چيز، آفرينش را بر جا نگاه داشت و آن تكية على بود بر عمود خيمة خلقت، ستون خانة تو.
على سرش را گذاشته بود بر ديوار خانة تو و زار زار ميگريست.
اين اگر چه اوج بيتابى على بود اما به آفرينش، آرامش بخشيد و كائنات را استقرار داد.
چه شبى بود ديشب! سنگينى بار مصيبت ديشب تا آخرين لحظة حيات،
بر پشت من سنگينى ميكند. همچنانكه اين قهر بزرگوارانه تو كمر تاريخ را ميشكند.
از على خواستى ـ مظلومانه و متواضعانه ـ كه ترا شبانه دفن كند و مقبرهات را از چشم همگان مخفى بدارد.
ميخواستى به دشمنانت بگويى دود اين آتش ظلمى كه شما برافروختهايد
نه فقط به چشم شما كه به چشم تاريخ ميرود و انسانيت، تا روز حشر از مزار دُردانة خدا،
محروم ميماند. چه سند مظلوميت جاودانهاى! و چه انتقام كريمانهاى!
دل من به راستى خنك شد وقتى كه صبح، دشمنان تو با چهل قبر مشابه در بقيع مواجه شدند
و نتوانستند بفهمند كه مدفن دختر پيامبر كجاست.
من شاهد بودم كه در زمان حياتت آمدند براى دغلكارى و نيرنگبازى اما تو مجال ندادى
و آنها باقى مكر و سياست را گذاشته بودند براى بعد از وفات و تو آن نقشه را هم نقش بر آب كردى.
اما هميشه خشك و تر با هم ميسوزند، مؤمنان و مريدان آيندة تو نيز اشك حسرت خواهند ريخت،
گم كرده خواهند داشت و در فراق مزار تو خواهند گداخت.
چهل قبر مشابه! چهل قبر همسان! و انسانها بعضى واله و سرگشته،
برخى متعجب و حيران، عدهاى مغبون و شكست خورده، گروهى از خشم و غضب،
كف به لب آورده و معدودى از خواب پريده و هشيار شده.
نظرات شما عزیزان:

سلام,خوبه
.gif)
.gif)
.gif)